گر نگهدار من آنست که من میدانم ------ شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد



امسال با انرژی خوب شروع شد . البته اخبار بد سیل کام همه مردم رو تلخ کرد و ما هم به نوبه خودمون نگران و دلواپس گرفتاران در سیل بودیم

صبحانه روز اول عید رو خونه مامانم بودیم . عیدی رو گرفتیم و پیشنهاد دادم که ما هم به عنوان عیدی بریم براش سه چرخه بگیریم . رفتیم سمت خیابان گمرگ و مغازه ها باز بودند و به جای سه چرخه برای آینه ، سنگ یک دوچرخه برای من خرید و یکی هم برای خودش. یعنی تو ابرا داشتم سیر میکردم . من از بچگی آرزوی داشتن دوچرخه رو داشتم اما هیچ وقت مادرم به خاطر ترسی که داشت نه گذاشت من دوچرخه داشته باشم و نه برادرم .چه روزهایی که در عالم بچگی برای سوار شدن دوچرخه افسانه منتش رو میکشیدم و مشقاشو می نوشتم و براش خوراکی میبردم و اون هم هرزگاهی میذاشت که فقط بشینم پشت دوچرخه و نهایتا دو تا پا بزنم . بعد از عروسی هم هر وقت تو خیابون ماشینی که پشتش دوچرخه بود میدیدم با حسرت نگاه میکردم . اون روز سنگ منو به یکی از دست نیافتنی ترین آرززوهام رسوند و از این باربندهای دوچرخه که به پشت صندوق وصل میشه هم گرفتیم و دوچرخه ها رو گذاشتیم روش و پیش به سوی منزل. اعتراف میکنم که از شوق رفتم صندلی عقب نشستم و تمام مسیر رو مثل بچه ها از شیشه پشت به دوچرخه ها نگاه کردم . برای آینه هم سه چرخه خریدن رو به تابستون و بعد از جابه جایی خودمون موکول کردیم . ناهار رفتیم خونه مادر بزرگ سنگ و شب هم رفتیم خونه مادر شوهر. روزهای بعد یا میرفتیم یا میومدند ولی طبق قراری که با سنگ داشتیم هر روز هفت صبح لباس می پوشیدیم و دوچرخه ها رو سوار ماشین میکردیم و هر روز میرفتیم به یکی از پارک ها و گل سر سبدشون هم دریاچه شهدای خلیج فارس بود . مواقعی که سه نفره بودیم یکیمون با کالسکه آینه رو میچرخوند و با اون بازی میکرد و اون یکی میرفت دور میزد و جاهامون عوض میشد و مواقعی که خوهر سنگ هم میومد باز یک میموند پیش آینه و اون دو تا با هم میرفتند دور زدن . قرار هم بود که این ایام به چندتا موزه بریم که به خاطر شلوغی کنسل شد و موند برای اردیبشت ماه .هفته دوم رفتیم سرکارمون و طبق قولی که دادم حساب کتاب ها رو جمع کردم و قرار شد هفته ای یکبار برم تا به کارها برسم وسنگ دست تنها نمونه . ایام عید هم به مهمونی رفتن و مهمونی دادن گذشت . خانواده خودمو دعوت کردم . خانواده سنگ رو با پدر بزرگ و مادربزرگ دعوت کردم . پسرخاله ام رو دعوت کردم که گفتند برای شام نمیاییم اما برای شب نشینی و عید دیدنی میاییم و اومدند و تا ساعت 10 با هم بودیم و کلی بهمون خوش گذشت .

و بلاخره تعطیلات تموم شد و امروز سال 98 رسما شروع شد . متاسفانه از دیشب آینه سرماخورد و کمی اذیت شد تا اینکه ساعت 4 صبح بهش شربت سرماخوردگی دادم و بچه بعد از نیم ساعت تونست بخوابه .چند تا کار اداری داشتم که باید امروز انجام میدادم ولی با آینه و وضع فعلی اش ترجیح دادم امروز بمونم و پسرم استراحت کنه . امیدوارم سال 98 برای همه سال خوب و پر رزق و روزی حلال و سرشار از شادی باشه


چهارشنبه نوشتم ولی نت ضعیف شد و نشد ارسال کنم

امروز آخرین روز از سال 97 هست . سالی که سرشار از اتفاق های خوب برای ما بود . اولیش  و مهمترین و قشنگ ترینش تولد آینه بود.و خدا رو هزاران هزار بار شکر میکنم بابت این خانواده سه نفره.خدا زیادش کنه.انشالله که همه منتظرا دامنشون سبز بشه و به نام مولا علی که داریم سال رو با نام ایشون تمام میکنیم و با نامشون سال جدید رو شروع می کنیم سال جدید برای همه پر از اتفاق های خوب باشه. دومین اتفاق خوب فروش اون خونه و خرید خونه با شرایط بهتر بود . انشالله که در این سال جدید بتونیم خونه ای که می خواهیم رو در جایی که دوست داریم با قمت مناسب پیدا کنیم و بخریم . انشالله که به نام مولا علی همه مستاجرا ، صاحب خونه دلخواه خودشون بشن و آشیونه زندگیشون گرم و لبریز از عشق و محبت باشه.سومین اتفاق خوب گرفتن نمایندگی بیمه بود و در واقع استارت یک کار جدید. هر چند که به خاطر آینه شروع کار رو با هماهنگی به تابستون سال آینده موکول کردیم . انشالله که در سال جدید بتونم دفتری که دوست دارم رو بگیرم و کارم رو با توکل به خدا شروع کنم . انشالله که به نام مولی علی همه کسب وکارهای حلال رونق پیدا کنه و به قول مادربزرگم دست به خاک بزنند و طلا بشه براشون و پول حلال و پاک در زندگی ها قراوان باشه . چهارمین اتفاق خوب اهمیت دادن به سلامتی خودمون بود . اینکه هر دو به دکتر مراجعه کریدم و چکاپ شدیم و متوجه مشکلات شدیم . انشالله که همیشه سالم و سلامت باشیم . انشالله که به نام مولا علی همه مردم در جهان سالم و سلامت باشن . تنشون گرم شکم هاشون سیر بالای سرشون سقف و دست هاشون مملو از خیر و برکت باشه و تنشون سالم و سلامت .

اتفاق ها و رخدادهای بد هم مثل همه زندگی ها بود . اما همه این ها در کنار هم باعث رشد و تعالی ما بود . اگراز خوب ها میگم چون معتقد به جذب انرژی هستم . انشالله که در سال جدید بیشتر از قبل به خدا نزدیک بشیم . دلامون بیشتر از یاد خدا لبریز باشه .

یک آرزو دارم . اینجا مینویسم تا همیشه یادم باشه .یکی از بزرگترین آرزوهام ساختن یک مدرسه در یک جای محروم هست . الان توانایی مالیش رو ندارم اما از خدا همیشه می خوام اونقدر توانایی بهم بده تا بتونم این آرزو رو برآورده کنم .

پنجشنبه :

سال نو مبارک . انشالله که سالی خوب و پربرکتی برای همه عزیزان باشه . اول صبحی برای صبحانه و عید دیدنی رفتیم خونه مامانم . قبلش  رفتیم از بازار گل برای مامان و همسایه مامانم اینا یک دسته گل خریدم و از طرف آینه بهشون بابت تمامی محبت هایی که دارن تقدیم کردیم و همسایه هم به آینه عیدی داد و کلی تشکر کردم . بعد از صبحانه هم بابا عیدیمون رو داد برگشتیم خونه تا برای ناهار بریم خونه مادر بزرگ سنگ . مادر سنگ هم خونه مادرشون هستند و شب میریم خونه مادر شوهر جان. از گل دادن و گل هدیه گرفتن لذت میبرم و بعضی جاها گل می خرم میبرم . برای مادر سنگ هم اوایل گل میخریدم که خودشون گفتند گیاه دوست دارن و گل چون عمرش کمه دوست ندارن برای ایشون هم یک شمعدانی خوشگل خریدیم



در آخرین پنجشنبه سال 97 جشن دندونی آینه با حضور خانواده پدریش برگزار شد . برای شام ماکارونی (به خاطر بچه ها) ، باقالی پلو با ماهیچه، سالاد و دسر و برای پذیرایی هم میوه و شیرینی و آجیل و پاپ کورن گذاشته بودم . زحمت کیک و کوکی رو هم عمه آینه کشیده بود که بسی خوشمزه بود و ایکاش میشد برای هر دندون آینه جشن گرفت و از اون کیک های خوشمزه خورد . البته به زودی تولد مادر سنگ هست و کیک عمه پز خواهیم خورد.عمه آینه دوست داشت براش تم آبی درست کنه . اما از اونجایی که بشدت با جشن و تولد های تم داری که الکی مد شدند مخالف بودم زیر بار نرفتم . حتی گفت که وسایلش رو خودم می خوام بخرم اما گفتم نه از دیدگاه من اینکارها پول هدر دادن هست . از خونه مامانم وسایل تزیینی رو که بابا برای بدنیا آمدن آینه خریده بود آوردم و چند تا هم بادکنک خریدم و یک میز ساده درست کردم .دست همشون هم درد نکنه زحمت کشیده بودند و هدیه دادند.شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت .بعد از رفتن مهمان ها یک دفعه حال سنگ بد شد . لرز داشت . دارو خورد و خوابید .صبح با حال بد بیدار شد . سریع به آینه شیر دادم و ساکش رو بستم و بردم گذاشتم خونه مادر سنگ و خودمون رفتیم دکتر. بهش سرم زدند و دارو دادند و نسبتا خوب شد و برگشتیم . گفتند از خستگی و استرس زیاد اینطوری شدی. برگشتیم خونه و با مامانم تماس گرفتم و گفتم ما امشب نمیاییم بمونه برای روز اول عید که همگی اونجاییم . خدا رو شکر تا شب استراحت کرد و بهتر شد .

در ایام عید هم باید یک شب پدر بزرگ و مادر بزرگ سنگ رو دعوت کنم . نگه داشتم روزی که می خوان بیان خونمون بگم شام تشریف بیارن . یک شب هم مامان بابای خودم و برادرم و پسرخالم اینا رو .

مشکلمون با دارو خوردن آینه همچنان پابرجاست . از قطره آهن های رایگانی که بهداشت میده تا پودر فرامکس هیچ کدوم رو نمیخوره . با آبمیوه با غذا با کیک با هیچی نمیخوره . کلا با همه داروهاش مشکل داریم . چهارشنبه هم رفتیم از آقا بزرگ لباس خونه برای آینه خریدیم . انصافا قیمت هاش مناسب هست و تمامی لباس ها ایرانی.

دیشب داشتم برای عیدی های آینه برنامه ریزی میکردم که باهاش چیکار کنیم و بلاخره تصمیم گرفته شد که فعلا براش سهام بخرم تا به یک مبلغ مشخصی برسه تا بعد یک بیمه عمر با سپرده گذاری اولیه براش بگیریم . بیمه عمر با سپرده گذاری اولیه درصد بازدهی سود بلند مدتش بیشتر هست


در عرض یک هفته هر دو چشم مامان رو عمل کردیم و کل پروسه تقریبا دو هفته ای طول کشید . دست همسایه مامان اینا درد نکنه . سر هر دو عمل زحمت نگه داشتن آینه رو کشیدن . برای ویزیت ها هم یا با خودم میبردم یا سنگ هم باهامون میومد و داخل ماشین نگه میداشت  و در کل هیچ کس از نزدیکان، از برادر خودم گرفته تا مادر  و خواهر سنگ حتی تعارف خشک و خالی برای نگه داشتن آینه در روز عمل نکردند و جالبیش اینجاست که وقتی از محبت های این همسایه تعریف میکنم ناراحت هم میشند. یماند . خدایی از هیچ کس توقعی نداشتم . مادر مال من بود . پسر مال من بود. پس خودم صاحب اختیار بودم . این دو هفته البته باید بگم سه هفته کلی از کارهام رو عقب انداخت . به سنگ هم قول داده بودم یک روز برم دفتر و حساب ها رو جمع کنم . با حساب دار دفتر تماس گرفتم و گفتم یک گزارش بگیر برام . پنجشنبه گذشته رفتم و نشستم پشت سیستم و گفتم گزارش کجاست. دیدم یک کاغذ آ4 گذاشت جلوم .گفتم این چیه. گفت گزارش. با خودکار نوشته بود . گفتم صورت حساب ها کجاست . دیدم یک سررسید باز کرد تراکنش ها رو اون جا نوشته . گفتم خانم اینا چیه . گفت هنوز کد ها رو تو سیستم تعریف نکردیم . گفتم  نرم افزار رو 7 ماهه خریدیم . گفت آقای x  مدیر مالی گفته خودم وقت کنم میام تعریف میکنم از اون روز نیومده . گفتم پس چرا بهم نگفتید . گفت نمی دونستم باید گزارش مالی رو به شما بدم . گفتم صورتحساب بانک کجاست . گفت هنوز فرصت نشده بگیریم اون رو هم قراره آقای  y بگیره . گفتم شما بفرمایید برید منزل . گفت یعنی دیگه نیام . گفتم فعلا تشریف ببرید خونه استراحت کنید تا دستتون خوب بشه . دستش شکسته بود . وسایلش رو برداشت و رفت . آقای  y  رو صدا کردم گفتم صورتحساب بانک کجاست گفت خانم مهندس الان میرم میگیرم . گفتم چرا تا الان نگرفتید . گفت کسی به من نگفته بگیرم . با آقای x تماس گرفتم گفت من فرصت ندارم بیام . گفتم آقای عزیز یک ماه دو ماه فرصت نداشتی الان هفت ماهه این نرم افزار بی استفاده مونده . تماس میگرفتید خودم میومدم . رفتند و صورتحساب بانک رو گرفتند و منم رفتم خونه و آینه رو آوردم. از ساعت 11 کار رو شروع کردم تا ساعت 10 شب  .تموم نمیشد. خیلی ها رو ثبت نکرده بود . قرار شد جمعه هم از صبح بریم و کار روجمع کنیم. سنگ هم با خانم حسابدار تماس گرفت و گفت فردا بیا دفتر. فرداش رفتم و اون خانم هم اومد و یک دور باهاش نرم افزار رو مرور کردیم و قرار شد تا بعد از تعطیلات عید نیاد تا هم دستش خوب بشه و هم دیگه خودم هستم . الان هم قرار شد آخر هفته ها دیگه برم دفتر تا کارها جمع بشه .

دارم به سال جدید فکر میکنم . به کارهای جدید . به کارهایی که میتونستم انجام بدم و تنبلی کردم و موند برای سال آینده . مهمترین کارمون پیدا کردن خونه و جابه جایی هست . بعد از عید استارتش به جد خورده میشه . مثل هر سال یک دفتر خریدم و برنامه هام رو داخلش نوشتم . و آرزو میکنم که همه به تمام آرزوهاشون برسن .

بلاخره در نه ماه و 12 روزگی اولین دندون آینه بیرون اومد و پسرم به جمع کباب خواران پیوست . و قراره جشن دندونی اش اینهفته پنجشنبه با حضور خانواده سنگ در منزلمون و جمعه با حضور ما در خونه مامانم اینا برگزار بشه . از اول مخالف تم و جشن انچنانی بودم و هستم . خیلی ساده . همه چیز رو هم خودم درست میکنم . اما عجب دندون تیزی داره . دو بار  موقع شیر خوردن مورد عنایت قرار گرفتم . البته خودش نمیدونه داره گاز میگیره بیشتر احساس میکنم به خاطر درد و سوزش لثه اش با اون شدت لثه هاش رو بهم فشار میده .

تولد برادر زاده کوچیکه هم خونه مامانم اینا برگزار شد . کلی خوش گذشت . یعنی اون زبونی که این بچه داره بزرگه داشت غم نداشتیم . اونقدر مهریون و شیرین زبون هست که خدا میدونه . داشتند میرفتند واستاده بود جلوی در . من هم دستشویی بودم . اومدم بیرون دیدم همشون رفتند این با بابام مونده . تا منو دید گفت عمه شیشه مهربون خداحافظ. نبودی تا خداحافظی کنم منتظر موندم تا بیایی . خیلی دوست دارم عمه قشنگم . منم محکم بغلش کردم و کلی بوس بوس کردیم . یعنی ادب این بچه سه ساله از اون یکی ها بیشتره . حتی برادر خودم صبر نکرده بود تا من بیام بیرون خداحافظی کنه همشون رفته بودند اما این گفته بود بی ادبی هست باید با عمه هم خداحافظی کنم . خدا حفظش کنه . 

بلاخره طلسم شکست و برای وضعیت کچلی ابروهام به دکتر مراجعه کردم . من از اول ابروهای کم پشتی داشتم اما در دو ماه اخیر به طور کلی تاج ابرو و قسمت هایی میانی ابروم به طور کامل ریخت و دیگه در نیومد . دوست داشتم میکرو پیگمنتیشن کنم اما سنگ مخالف بود و میگفت محیط های آرایشگاهی مناسب اینکار نیستند تا اینکه کلینیک پوست و مو و زیبایی دکتر دائر رو پیدا کردم . و وقت مشاوره گرفتم . دکتر خودشون معاینه کردند گفتند فعلا به ابروهات کاری نداشته باش یک لوسیون دادند برای تقویت ابروهام . ریزش موهام رو هم در الویت بعدی قرار دادند اما گفتند اوضاع پوست صورتت خیلی بده . قرار بود همون روز میکرودرم ابریژن کنم و از همونجا هم وقت گرفته بودم که باز دکتر گفتند فعلا سراغ این کارها نرو . صورتم خشک و پر از جای جوش  و لک بود . گفت تا دو ماه با دارو درمان کن . به احتمال زیاد بهتر میشه . شوخی شوخی در مورد کاشت مو سوال پرسیدیم ما رو به دکتر همکارشون ارجاع دادند و اونجا مشاوره کاشت مو برای سنگ صورت گرفت و نمونه کارها رو نشون دادند و سنگ هم برای تابستون وقت کاشت گرفت و حتی بیعانه هم پرداخت کرد . کاشت موی سر در دو مرحله انجام میشه . قیمتش در هر مرحله  بین 4 تا 7 میلیون هست . که برای موهای سنگ گفت 4.5 تا 5 میشه براتون . برای من هم مشاوره کاشت ابرو انجام داد . چند تا نمونه کار نشون داد . عالی بودند . گفت میشه حدود 7 میلیون . اما من جوگیر نشدم . فعلا ترجیح میدم ابروهای خودم رو حفظ کنم . کاشت موی سر دو مرحله ای بود . مرحله اول از خط رویش  تا  اندازه چهار انگشت بالاتر و شش تا نه ماه بعد وسط سر . البته دکتر میگفت در بعضی ها اونقدر خوب جواب میده که دیگه برای مرحله دوم مراجعه نمی کنند . بعد از کاشت هم یکبار موها از ساقه ریخته میشه و ظرف یک ماه مجدا در میاد . به هر حال سنگ به آرزوش رسید و تابستون بعد از کاشت، کامل در موردش توضیح میدم .

در یک اقدام دیگه در راستای سلامتی هر دو به یک متخصص تغذیه مراجعه کردیم . هردو مشکوک به کبد چرب بودیم . برامون آزمایش نوشت و گفت بعد از دیدین نتیجه آزمایش رژیم مناسب رو بهتون تجویز میکنم . خدا این بیمه تکمیلی رو با همه مسقره بازی هاش حفظ کنه . به آزمایشگاه طرف قرارداد رفته بودیم همونجا معرفی نامه رو صادر کردند و بعد از کسر بیمه تامین اجتماعی و تکمیلی من 45 و سنگ 65 پرداخت کرد . اگر بیمه نبودیم باید خیلی خیلی پرداخت میکردیم . حالا در این مدت هم قراره به دندون پزشکی هم مراجعه کنیم تا هم یکی دوتا دوندون خراب رو درست کنیم و هم از خدمات بیمه تکمیلی مون استفاده کنیم

آینه بزرگتر و آقاتر شده . غذا خوردنش همچنان  خوب نیست . برای چکاپ بردیم پیش دکترش . خدا رو شکر وزنش به وزن سه ماه پیشش رسیده  و این یک ماه تونسته اون کاهش وزن ها رو جبران کنه . اما متاسفانه یک ماهی میشه که هیچ دارویی رو نمی خوره . دکتر گفت چون فقرآهن دارن براش خوب نیست . یک شربت جدید دیگه داد تا اون رو امتحان کنیم . گفت حرکت هاش خوبه . باید بیشتر باهاش بازی کنید . گفتم میشه یواش یواش شیر پاستوریزه بهش بدم گفت نه . همون اندازه که برای درست کردن غذاهاش استفاده میکنی کافیه . گفت یواش یواش غذای سفره رو براش شروع کن . البته باید نرم تر  و کم نمک تر باشه .




با تاخیر روز مادر و زن مبارک

امسال سنگ غوغا کرد و برای اولین بار روز زن برام کادو خرید . البته گفت هیچ ربطی به مناسبت امروز نداره و اصلا اگر روز زن هم نبود اینا رو برات می خریدم . اما من برای دلخوشی خودم میگم کادوی روز زن .راستش اصلا نمی دونست اون روز روز زن هست و از کارت هدیه ای که برای دو تا مامان ها گرفته بودم و سه تایی تقدیمشون کردیم متوجه شد . چند سالی میشه که من کیف و کفش چرم می خرم . یکی از بدی های پوشیدن کفش چرم اینه که دیگه بعد از اون به سختی می تونید کفش های با رویه جیر یا چرم مصنوعی رو بپسندید . خریدهامون رو هم از میدان فردوسی و بیشتر از بهپوشان انجام میدادم . سنگ کفش می خواست و همیشه از فردوسی خرید میکنه از قسمت کفش فروش ها . اینار به اصرار گفتم بیا بریم کفش چرم بخر . چرا اون همه پول بابت چرم مصنوعی میدی با وجود اینکه میتونی با چند تومان اضافه کفش چرم گاوی و طبیعی بخری. راضی شد . اکثر یا بهتره بگم همه مغازه ها حراج زده بودند . بهپوشان بسته بود . رفتیم سمت چرم مغان . تمامی اجناسش رو 50% off زده بود و در یک اقدام جالب  همه کفش های مردونه رو  کرده بود 250 تومان . در حالیکه کفشی که سنگ در جای دیگه دیده بود و چرم مصنوعی بود 350 قیمتش بود . دو جفت خرید و از اونجایی که می دونستم چند سالی میشه که دوست داره کت چرم داشته باشه یک کت چرم هم من براش کادو گرفتم و هر چقدر فروشنده میگفت خانم حراجمون تا آخر این هفته است برای خودتون هم خرید کنید میگفتم نه امروز فقط اومدیم آقامون رو نو نوار کنیم . اما تمام وقت چشام به کیف هاش بود و کت های نه اش . کفش مجلسی دو سال پیش خریده بودم و دو جفت داشتم و نیازی نبود بخرم . کفش اسپرت هم باز بعد از بدنیا اومدن آینه خریده بودم و نیاز نداشتم . اما عجیب چشام دنبال کیف ها بود . دو تاش رو دست گرفتم و جلوی آینه ایستادم و خودم رو تماشا کردم . عالی بودند . اما در تخفیف 680 بود و اصلا دلم نمیومد بخرم . اما حقیقتا از زمانی که کیف چرم خریده بودم و سه سالی هست که حتی آخ نگفته دیگه نتونسته بودم کیف دیگه ای بخرم . سنگ اصرار کرد که منم یک کت چرم بردارم و خودش یکی دو تا انتخاب کرد و نهایتا یکیش رو که به سلیقه همسر جان انتخاب کردم ولی هر کاری کرد کیف رو برنداشتم . حساب کردیم و اومدیم بیرون و چرخی زدیم و گفتم پس این کادوی روز زن من . گفت رو وسایلی که دوست دارم برات بخرم اسم مناسبتی نذار. من اگر هیچ مناسبتی هم نبود دوست داشتم برات کت بخرم . ازش تشکر کردم و اومدیم سوار ماشین شدیم که گفت کارت پولم رو داخل مغازه  جا گذاشتم. من نشستم و پدر و پسر رفتند و منم داشتم با گوشیم بازی میکردم که دیدم دارن به شیشه ماشین میزنند . سرمو که آوردم بالا دیدم دست سنگ یک کیسه قرمز رنگ هست و در ماشین رو باز کردند و سنگ ، آینه و اون بسته رو داد دستم و گفت مامانی روزت مبارک . نیازی به باز کردن بسته نبود . همون کیف بود . راستش کلی قند تو دلم آب شد . شبش بهم میگه حالا که آینه برای شما چیزی که دوست داشتی رو به عنوان روز مادر خریده امکان داره که برای من به مناسبت روز پدر یک قهوه ساز بخره . گفتم نه . گفت یادت نره بهم یه قهوه ساز بدهکاری . گفتم به موقع اش چشم . دو سال پیش رفتیم قهوه ساز بخریم مارک گاستروبک رو گفت 3200 خواست بخره نذاشتم و از مغازه به زور آوردمش بیرون و الان شده 15 میلیون و هر روز سرم غرغر میکنه . گفتم ببین اصلا عاقلانه نیست این همه پول بابت این دستگاه دادم یک برند با قیمت مناسب پیدا کن در موردش فکر کنم . شبونه بعد از خوابیدن کلی سرچ کرده بود و نهایتا به سه تا برند رسیده بود . نوا، هامسول ، روتل و دیشب با هزار هزار خوشحالی اومد و منو برد و نهایتا یک قهوه ساز هامسول خریدیم .  و بعدش رفتیم قهوه و مخلفات خریدیم و اومدیم خونه و امروز صبح اولین قهوه رو خوردیم و عطرش پیچید تو خونه .

مامان چشمش رو عمل کرد . چند وقتی بود که به خاطر آینه به تاخیر مینداخت اما بهش اطمینان دادم که آینه اصلا اذیت نمیکنه و کالسکه میارم و پیش خودم نگه میدارم . ویزیت اولیه رو آینه رو بردیم و واقعا هم اذیت نکرد. اما برای روز عمل کمی شک داشتم که اجازه بدن که یک بچه 9 ماهه کنارمون باشه . شب قبل عمل همسایه مهربون مامان اینا اومد و گفت مدیونی این بچه رو ببری و بزار پیش من و از اونجایی که بهش اطمینان داشتیم و چون سنگ جلسه مهمی داشت و نمی تونست آینه رو نگه داره قبول کردیم . البته مادر سنگ هم گفت بزاریدش پیش من ولی از اونجایی که عمل صبح زود بود و من قرار بود شب خونه مامان بخوابم ترجیحم نزدیک بودن آینه به خودم بود .صبح ساعت 5:30 ما رفتیم سمت بیمارستان و بابا و سنگ هم سرکار و همسایمون اومد و آینه رو برد خونه خودشون . براش شیر دوشیده بودم  و خیالم هم بابت صبحانه راحت بود . براش لباس و پوشک هم گذاشته بودم . رفتیم و خدا رو شکر تا ساعت 12:30 برگشتیم خونمون و دیدم آقا پسر دو بار صبحانه خورده و بهش میوه دادن و براش حتی ناهار هم درست کردن و حموم هم بردن و چند دقیقه قبل از رسیدن ما خوابوندن . خواستم بیارمش خونه گفتند تازه خوابیده شما برید استراحت کنید بیدار شد میاریمش. چایی خوردیم و لباس عوض کردیم که آوردنش. از دیدن من خوشحال شد و از دیدن مامان با چشم بسته ترسید . اصلا بهش نگاه نمیکرد و بغلش نمیرفت که خدا رو شکر دیروز با برداشتن پانسمان آینه به شرایط قبل برگشت .

گرونی داره بیداد میکنه . دیشب یک روسری قیمت کردم 270 تومان . من با 270 تومان 6 تا روسری می خرم . یکم نسبت به هم مهربون باشیم .این روزها بیشتر هوای مردهای زندگیمون رو داشته باشیم . پدر ، همسر ، برادر ، پسر هیچ فرقی نمیکنند کاری نکنیم شرمنده بشن .


ممنون از لطفتون که به فکر آینه بودید و جویای احوالش،انشالله که کوچولوهاتون سالم و سلامت باشن و خدا دامن همه منتظرا رو سبز کنه و مسافر کوچولوها رو هم به سلامت و در زمان مناسب در آغوش پدر و مادرشون بسپاره.

این مدت عجیب سر درد داشتم و کلافه بودم،وضعیت پسرم از یک طرف،یک پروژه گرفته بودم و فشار اون مجموعه از طرف دیگه و حرف هایی که از خانواده خودم و همسرم مبنی بر وضعیت پسرم می شنیدم همه دست به دست داده بودند تا من تبدیل به یک فرد خیلی خیلی خسته و کلافه بشم.

اولین کاری که کردم جمعه ساعت 2 شب بیدار شدم و تا ساعت 8 صبح رو پروژه کار کردم و فقط موند گزارش نویسی اش که سنگ برای ناهار اومد خونه و آینه رو نگه داشت و من اون رو هم انجام دادم و براشون ارسال کردم و الباقی رو با تلفن توضیح دادم و خدا رو شکر تموم شد.

در مورد خانواده ها هم نیازی دیگه به بحث باهاشون نمی دیدم،خانواده همسرم معتقد بودند که من در تغذیه این بچه کوتاهی کردم و باید از اول به غذای سفره عادتش میدادم و لوس بارش نمیاوردم و خانواده من معتقد بودند در رسیدگی به آینه کوتاهی کردم و به جای اینکه فکرم پیش بچه ام باشه پیش کار بورس و بیمه هست.هیچ دلیلی نمی دیدم باهاشون بحث کنم،از نظر خودم و سنگ هر دو بالاخص من تا اونجایی که در توانم هست به بهترین شکل ممکن به آینه رسیدگی میکنم.هر بچه ای ممکنه مریض بشه ،ذائقه اش عوض بشه ،دلیل بر کوتاهی پدر و مادر نیست

یکشنبه شب سنگ اومد و گفت برای سه شنبه هتل رزرو کن بریم شمال،هتل رو از طریق سایت اقامت 24  رزرو کردم،چون اولین سفر آینه است یک چک لیست از لباس و کلیه وسایلی که ممکنه نیاز بشه تهیه کردم و حتی براش تشک هم برداشتم و اینچنین آماده سفر شدیم

با پزشک آینه تماس گرفتم،گفت چون شیر خوردنش بهتر شده احتمالا تا روز پنجشنبه به وضعیت قبل بر میگرده و خوب میشه اگر نشد باید براش یک آزمایش بنویسم،خدا رو شکر از هندوانه هم بالاخره استقبال کرد و هر روز به اندازه دو بند انگشت می خوره



همه میگفتند اولی که در بیاد دومی هم پشت سرش در میاد ولی داره نزدیک دو ماه میشه و همچنان آینه با یک دندون داره دلبری میکنه . پنجشنبه بلاخره بردیمش آتلیه و ازش کلی عکس گرفتیم.

آخر هفته به مهمونی گذشت . راستش زیاد خوش نگذشت . حداقل دو ساعت آخر خوش نگذشت.مجبور شدم پوشک آینه رو عوض کنم که متاسفانه صاحب خونه کمی حساس بودند. اول گفت با دستمال مرطوب پاک کن گفتم آینه عادت داره بشورمش . گفت من خوشم نمیاد شاید تمییز نشوری و خونه ام نجس بشه خودم بشورم . گفتم باشه دستتون درد نکنه . چنان شست که همه نجاست موند رو پای بچه . همونطوری هم داد به من که پوشکش کنم سریع با دورپیچش پاکش کردم و پوشک کردم . از شانس چون مسیر دور بود و با ترافیک برگشت دوساعتی تو راه بودیم اینکار رو کردم وگرنه اصلا اینجور جاها راضی به تعویض پوشک نیستم . رسیدیم خونه بلافاصله سنگ ، آینه رو برد حموم و منم لباس ها رو شستم.

چندتایی خونه دیدیم . قیمت ها رو خیلی پرت میگن . مثلا نوساز در اون منطقه 16 -17 بود . خونه ی پیش فروش رو که شش تا نه ماه دیگه تحویل میده رو متری میگفت 16.5 . هنوز سرامیک و کابینت و پریز و کو و پکیج هم با خودمون . گفتیم خونه بغلی آماده فول میده 16 گفت اون هر قیمتی که دلش بخواد بده ما دوست داریم 16.5 بفروشیم . مال ما شرایطش اوکازیون هست . اومدیم بیرون و کلی خندیدیم . هنوز خونه خودمون فروش نرفته و فعلا هم تا اول تابستون وقت داریم و مشغول بررسی هستیم .

یکی از دوستان مامان فوت کردند . بنده خداها تا 10 سال پیش کارگاه تولیدی داشتند که ورشکسته شدند و به مستاجری رسیدند . قبل از عید پسرشون که متاهل هم بود تو کار بدهی بالا میاره و طلب کارش قبل از تعطیلات عید حکم جلب پسر رو میگیره و بازداشت میکنند . مادر تا می فهمه سکته میکنه و چند روز پیش فوت میکنند . جالبه که کل خانواده پدر  و مادر اون پسر وضع مالی خوبی دارن . بطوری که 12 سال پیش که پسرشون ازدواج کرده بوده کمترین کادویی که میدادن 2-3 میلیون بود . اما از زمانی که وضع مالیشون بد شده با اینا قطع رابطه کرده بودند . برای مراسم خاکسپاری هم چون سند نتونسته بودند جور کنند پسر نتونسته بود بیاد و فقط سه تا از فامیل هاشون اومده بودند و از سر خاک هم برگشته بودند خونه های خودشون.مامانم میگفت  صبح فردای خاکسپاری ساعت 8 دیدیم تلفن زنگ خورد . فکر کردم تویی. برداشتم دیدم دختر اون مرحومه است . یک دختر مجرد 35 ساله داره . کلی پای تلفن گریه کرده بوده که تنها م و دلم گرفته . بابام رفته دنبال کارهای برادرم . منم دلتنگ شدم گفتم زنگ بزنم با شما صحبت کنم . مامانم هرچقدر گفته بود پاشو بیا اینجا قبول نکرده بود . میگفت نزدیک یک ساعت فقط گریه میکرد . دلم خیلی براش سوخت . انشالله همه بچه ها در زمان حیات و سلامتی پدر و مادرشون برن خونه بخت و پدر و مادر خوشبختی بچه هاشون رو ببینند . انشالله روح تمامی پدر و مادرانی که بینمون نیستند قرین رحمت الهی باشه . خدا هم این مادر عزیز رو رحمت کنه و به دخترش و خانواده اش صبر بده . اگه تونستید فاتحه ای برای این مادر عزیز بخونید .

چند شبی میشه که با آینه برای خواندن نماز مغرب میریم مسجد . براش خیلی جذابیت داره . از اینکه میبینه همه یکسری کارها رو یک شکل انجام میدن خیلی خوشش میاد و سعی میکنه سجده رو تقلید کنه . نشسته خمو میشم و سرش رو میچسبونه زمین . قربونش برم . یکی دو بار خودم نماز رو فرادا خوندم ولی بعدش وقتی مطمئن شدم کنارم میشینه و با اسباب بازیش بازی میکنه دیگه به جماعت میخونم حس خوبی داره .


بازار سرمایه

کهمدا : من خودم  از اسفند سال قبل تک سهم شدم و تا اواسط اردیبهشت دارمش . با توجه به گزارش ها میتونه پدیده سال باشه . قیمت امروز 3937 . بازار بالا و پایین داره . اینکه فکر کنیم که یک سهم همش باید مثبت بخوره درست نیست . این سهم امروز 5 - خورد

های وب : خیلی خوبه و تکنیکال داره میگه میتونه تا 800 بره .


یازدهمین سالگرد عقدمون رو بدون اینکه یادمون باشه پشت سر گذاشتیم و امروز صبح یادمون افتاد اااا دیروز سالگرد عقدمون بود. هر چند که گیریم یادمون هم بود . هیچ فرقی نمیکرد و عین دیروز میگذشت.البته برای اینکه دلمون نسوزه گفتیم اون کیکی که شب نیمه شعبان خریدیم و خوردیم به اون مناسبت بود

شنبه مامان وقت چکاپ چشم پزشکی داشت . ساعت 8:30 وقت داشتیم و تازه آقای دکتر 11:30 اومدند . با یک بچه ، یعنی رسما پدرم در اومد . یادم رفت کالسکه ببرم و آینه هم از بغل خوشش نمیاد . اونقدر سر پا بودم که از شدت کمر درد داشتم  میمردم. ساعت 1 بود که برگشتیم خونه و برادرم زنگ زد و گفت برای شام میاییم اونجا . مامان هم چون از قبل فکرش رو کرده بود صبح قورمه سبزی رو درست کرده بود و برنج خیس کرد و منم کمی سالاد درست کردم و دسر درست کردم . ساعت 4 بود که سنگ اومد و گفت بیا یکم بریم بیرون و از اونجایی که یکی از پاتوق های مورد علاقه مون میدان انقلاب و خیابان انقلاب هست رفتیم و بلوار ماشین رو پارک کردیم و پیاده رفتیم و کلی گشتیم و کتاب خریدیم و شربت و شیرینی خوردیم . از اونجایی که پارسال برای سلامتی قلب آینه نظر کرده بودم که سلامت باشه تا با دستای خودش شیرینی پخش کنه و پارسال به نیابت از آینه خودم انجام دادم امسال هم رفتیم و مثل پارسال رولت خریدم و با آینه رفتیم جایی که داشتند شربت پخش میکردند و واستادیم و شیرینی به مردم تعارف کردیم و عید رو بهشون تبریک گفتیم . انشالله که این سرباز کوچولوهای امام عصر همیشه سالم و سلامت باشن و زیر بیرق اسلام زندگی کنند . موقع برگشت هم رفتیم یک کیک خریدیم و رفتیم خونه مامان اینا . برادرم اینا اومده بودند . از شانس خوب هم بابا هم زود اومده بود و دیگه شروع کردیم به بازی و تا ساعت 12 انجا بودیم .

و اما مهمانی . جمعه مهمانی برگزار شد . اگر خونه مادر شوهر نبود مسلما نمیرفتیم. البته به خود مادر سنگ گفتیم که امکانش هست ما نیاییم گفت  نه دوست دارم باشید اما میتونید دیر بیایید و بعد از شام بلافاصله برید . مهمونی خوب بود .هر چند که رفتارهای بچه گانه هم مثل همیشه به چشم می خورد و دیگه عادت کرده بودیم برادر سنگ و خانمش عادت دارند وقتی این فامیل رو میبینند با من و سنگ حرف نمیزنن ، یعنی حتی سلام هم نمیدن . احساس میکنند خیلی باکلاس هستند .  ما ساعت 8:30 رفتیم و اتفاقا تا ساعت 12 شب موندیم . ساعت 11 مهمون ها رفتند ولی من و سنگ موندیم و کمی در جمع و جور کردن کمک کردیم . البته همیشه برادر سنگ و خانمش هم میمونن ولی اونقدر بچه هاش بی تابی کردند که همه گفتند شما برید . دست مادر و پدر سنگ هم درد نکنه . همه چیز خوب و حتی عالی بود .

آینه خیلی قشنگ مامان و بابا میگه و از سنگ توقع داره که وقتی میره بیرون این رو هم با خودش ببره. هر روز صبح هم برنامه ویژه داریم . آینه تا سنگ رو میبینه که لباس پوشیده میپره بغلش و سنگ هم یک دور میبرتش حیاط و برمیگردن و این هم فکر میکنه رفته ددر و کلی خوشحال میشه و با هیجان بای بای میکنه . دیروز آماده شدیم بریم بریم پارک قبلش رفتیم خونه مادر سنگ . آینه از کنار سنگ ت نمیخورد میترسید باباش بره اینو با خودش نبره . اونقدر حرکاتش بامزه بود . خدا از این کوچولوها قسمت همه خونه ها کنه .


آینه کمی سرما خورده و بهانه گیر شده . قربون این کوچولوها . انشالله که همیشه سالم وسلامت باشن . هنوز از اینکه تنهایی قدم برداره میترسه اما عاشق اینه که دستاش رو بده به من و باباش و راه بره . یک سفر یک روزه کاری رفتیم قزوین و برگشتیم . متاسفانه با اینکه نزدیک 14 ساعت اونجا بودیم اما حتی نتونستیم از اون شرکت خارج بشیم . برگشتنی هم اونقدر هر سه خسته بودیم که تا آینه رو گذاشتم رو صندلیش تا خود تهران خوابید و من هم تا کرج خوابیدم و از کرج هم جامون رو عوض کردیم و سنگ خوابید . همچنان هر دو مشتاق یک سفر کاملا سیاحتی به قزوین هستیم .

همیشه با توجه به اخلاقی که خانم برادرم داشت فکر میکردم اگر یک روز آینه رو ببینه حتی بغلش هم نمیکنه اما باید اعتراف کنم که خیلی خیلی حتی بیشتر از تصورم دوسش داره و جالبه که آینه هم زن دایی اش رو خیلی دوست داره و وقتی اون رو ببینه حتی بغل مامان و بابام نمیره و خدایی باید بگم وقتی جایی باهم هستیم همه کار آینه رو اون انجام میده .باهاش بازی میکنه . غذا میده . کتاب می خونه . پوشکش رو عوض میکنه. دست و صورتش رو میشوره . یعنی واقعا همون حسی که من نسبت به بچه های برادرم دارم وعاشقانه دوسشون دارم اون هم نسبت به آینه داره . ایکاش رابطه اش با ما هم خوب بود . البته بهتر شده ولی همچنان زیاد تمایلی به برقراری ارتباط با ما نداره . یعنی اونقدر که تا الان با آینه حرف زده در این 15 سال که عروس ما شده با من و مامانم و بابام حرف نزده . دوست ندارم این بچه ها در این فضا بزرگ بشن و بفهمن رابطه سنگین هست . تمام تلاشم رو میکنم که فضا رو شاد نگه دارم و امیدم به خداست .

موضوع جابجایی خیلی مهم و جدی بود و در ایام عید هم در همه فامیل پیچیده بود که ما قراره از این خونه به خونه ای که خریدیم نقل مکان کنیم . هرچند که روح خودمون هم از این موضوع خبردار نبود و ما هر موقع صحبت از جابه جایی بود گفته بودیم اونجا رو میفروشیم یک خونه دیگه میخریم  . و واقعا هم دنبال خونه بودیم . ده روز پیش املاکی تماس گرفت و گفت با یک قیمت خوب مشتری هست و می خواد گفتیم باشه و برای فردا قرار بزار . شب که برگشتیم خونه اول رفتیم خونه مادر سنگ ، تا بهشون بگیم که ما فردا خونه رو میفروشیم و اگر امکانش هست اونا هم طبق حرفشون مبلغ خونه خودمون رو بدن و ما جابه جا بشیم که قبل از اینکه ما حرف بزنیم پدر سنگ گفت عروس کوچیکه اومده گفته شیشه عید که اومد خونه ما عید دیدنی گفت شما برید دنبال خونه بگردید ما جابجا نمیشیم . عصبانی شدم و گفتم غلط کرده زنگ بزنید بگید بیاد ببینم این همه دروغ رو از کجاش در میاره . مادر سنگ گفت ما میدونیم دروغ میگه . گفتم مامان اولین بارش نیست آخرین بارش هم نخواهد بود . خسته شدم . اینبار فکر نکنید مثل دفعات قبل هست . این بار بچه دارم کسی بخواد زر زر کنه پشت سرم بد جوابش رو میدم . دیگه احترام و بچه هست و کوتاه اومدنی در کار نیست . پدر و مادر سنگ کمی آرومم کردند و سنگ هم چند تا چیز که عروس کوچیکه پشت سر اینا جلوی سنگ گفته بود رو بر خلاف میلش گفت و اولتیماتوم داد که اگر تکرار بشه برخورد میکنیم . پرسیدیم قراره چیکار کنید . گفتند قرار شده خونه ای که اونا ساکن هستند و بنام پدر سنگ هست رو بفروشند و پولش رو بدن به اونا تا اونا جابجا بشن . الان هم رفتند خونه پیدا کردند و اون خونه رو هم فروختند  .سنگ هم با اینکه دیر وقت بود تماس گرفت و قرار فردا رو کنسل کرد و کمی هم عصبانی شد که چرا سرخود کار میکنید و از قبل اطلاع نمیدید. اگر من خونه رو می فروختم الان باید چیکار میکردم . خداحافظی کردیم و برگشتیم خونمون و تا صبح صد بار سنگ از شدت عصبانیت بلند شد و راه رفت و حرف زد و هربار من آرومش میکردم و میگفتم ما کار خودمون رو میکینم فقط اضطرار برداشته شد . ما طبق برنامه به جای تا اواسط تابستون تا آخر سال فرصت داریم خونه رو جابه جا کنیم . خدا رو شکر الان اونا هم خونه خریدند و همه شاد و خندان هستیم . هرچند که واقعا  از دست این دروغ گفتن هاش دیگه خسته شدم .

و از همه مهمتر اینکه آینه آبجی دار شدددددددددددددددددددددددددددددد.خانم برادر سنگ می خواست مماخ مبارک رو اصلاح کنه و چون بچه شیر خواره داشت و دختر عمو کوچولو شیر خشک نمیخورد قرار شد من بهش شیر بدم و اینچنین آینه صاحب یک خواهر شیری شد . البته احکام شیردادن در رساله خیلی زیاده و برای من هم مهم هست و خوندم و برای خاطر جمعی میخوام با دفتر تماس بگیرم و مطمئن بشم .اعتراف میکنم که اون شب هم کنارم خوابیده بود تا صبح صدها بار دلم یک آبجی راستکی برای آینه خواست .



این دومین ماه مبارک رمضانی هست که آینه کنارمونه و بابت همین خدا ر هر روز هزاران بار شکر میکنم . به ماه قمری ، آینه 29 شعبان بدنیا اومد و اول ماه رمضان از بیمارستان ترخیص شد . خدا کمکم کرد و امروز رو روزه گرفتم . دکتر گفت روزه گرفتن یا نگرفتن رو من نمی تونم بگم به وضعیت خودت و پسرت برمیگرده . اگر آینه متکی به شیر مادر هست که باید احتیاط کنی ولی اگر غذا هم می خوره میتونی روزه بگیری بشرطی که از وعده افطار و سحرت به خوبی استفاده کنی . منم تصمیم گرفتم روزه بگیرم . البته چند روز درمیون تا آینه هم اذیت نشه .

چکاپ یک سالگی:

هفته آینده پسر گلم یک سالش میشه و من در این یک سال کلی تغییر کردم و پابه پای محمد طاهای (آینه)عزیزم بزرگ شدم . به خاطر سرماخوردگی شدیدی که داشت بردیم دکتر و چکاپ یکسالگی اش رو دو هفته زودتر انجام دادیم . دکتر از اینکه در مدت این یکسال به توصیه اش عمل کردم و شیر مادر دادم  آفرینی گفت و از اینکه غذاهای آینه رو طبق استانداردهایی که می گفت درست کردم و از نمک و شکر استفاده نکردم تشویقی کرد و گفت از یکسالگی در نوع غذا دیگه آزاد هستی اما یادت باشه خیلی از عادت های بد غذایی ما از همین دوران آشنایی با طعم ها و مزه ها شکل گرفته . شاید الان از اینکه غذا رو کمی پرنمک درست کنی و آینه بخوره لذت ببری اما در آینده وقتی به مرد بالغی تبدیل میشه با فشار خون و هزارتا مشکل دیگه مواجه میشه . یادت باشه سرمایه گذاری سلامت از همین روزها شروع میشه . گفت میشه بهش عسل بدم و از پایان یک سالگی هر روز نصف استکان شیر پاستوریزه و اگر استقبال کرد بیشترش کنم . متاسفانه 1.5 کیلو کم شده بود و وزنش به وزن قبل از عید رسیده بود که دکتر گفت چون وزن گیری داشته و به خاطر بیماری کم کرده موردی نداره و جبران میشه . برای سرماخوردگی و عفونت گلو هم دارو داد که متاسفانه بد دوا ترین پسر دنیا رو دارم و اصلا به هیچ روشی دارو نمی خوره و تا دارو رو میبینه زبونش رو بین دندوناش میگیره و فوت میکنه و حتی با گرفتن بینی و فشار دادن چانه هم دهنش رو باز نمیکنه و همین مراحل درمان رو طولانی کرده . با قطره چکان و سرنگ و قاشق هم امتحان کردم و نتیجه منفی بود . غذا هم نمیخوره منم به پیشنهاد خانم برادرم زیاد اصراری ندارم و میزارم تا کاملا گرسنه بشه و همون یکی دو قاشق رو با نوش جان بخوره . بعد از این هم اگر مشکلی نباشه چکاپ ها بصورت هر 6 ماه خواهد بود .راهکاری برای دادن دارو به کوچولوها ندارید؟؟؟؟؟؟

امروز صبح در حالی که آینه داشت شیر میخورد بهش در مورد ماه رمضان و کارهایی که باید انجام بدیم میگفتم . بهش میگفتم باید آدم خوبی باشیم ، دروغ نگیم ، دل کسی رو نشیم ، تهمت نزنیم، کمک کنیم و  تمام صفات خوبی که خدا در وجودمون گذاشته رو پرورش بدیم . دیدم  با چشمان کاملا باز و حواس جمع بهم نگاه میکنه . بوسیدمش و گفتم انشالله همه اونایی که گفتم باشیم .

دیروز دوست مامان اومده بود خونشون . خدا رو شکر دخترش بعد از سال ها با اینکه سنشون بالای 40 هست طبیعی باردار شده . دکترش با اینکه غربالگری مرحله اول نرمال بوده گفته باید بری آمنیوسنتز انجام بدی. ازم پرسید شما هم انجام دادی گفتم نه . من فقط دو تا غربالگری ها رو انجام دادم . نخواستم تو دل مادر رو خالی کنم اما واقعا چه نیازی هست که دکتر این کار رو می خواد بکنه . خدای نکرده اگر کیسه آب دچار نشتی بشه آیا پاسخگو هست . وقتی nt خوب بود نهایتا با یک آنومالی میشه خیال رو راحت کرد . انشالله که بارداریش به سلامت سپری بشه . در این ماه عزیز انشالله همه اونایی که منتظر هستند به آرزوهاشون برسن .

به آینه کار سپردیم . وظیفه داره هر روز صبح که بیدار میشه چراغ اتاق رو روشن کنه . با چه عشقی وقتی بهش میگیم پسری چراغ رو روشن کن میره و با زحمت خودش رو میکشه بالای مبل تا دستش به کلید برسه  و بعد از روشن شدن چنان ذوقی میکنه که خودم در عجبم چرا تا الان نخوردمش.

علاقه اش از اسباب بازی به سمت ظرف و ظروف آشپزخانه رفته و چندتا آبکش و قابلمه رو به تملک خودش درآورده . خیلی خوب مامان و بابا میگه و بعضی وقتها شوخی هم میکنه . مثلا بهش میگم من مامانم بگو مااامااان . میگه نه بابا . میگم ماااامااااان . میگه بااااااااابااااااا. چند بار تکرار میکنه . میگم باشه من بابا میگه نه ماااااااااامااااااااااان  و میخنده . یا اینکه بوس کردن رو یاد گرفته و فقط  منو باباش رو بوس میکنه . هرچند که بوس کردنش بی شباهت به گاز گرفتن نیست . به همون اندازه گاز گرفتن دهنش رو باز میکنه اما لب هاش رو روی صورت میکشه ولی نهایتا یک گازی هم گرفته میشیم . کلا سه مدل گاز میگیره . البته نه زیاد و دکتر هم گفت خیلی طبیعی هست . یک مدل موقعی هست که لثه هاش درد میکنه و پارچه و عروسک و لباس رو گاز میگیره که با کشیدن هم همراه هست . یک مدل که نشان دهنده محبت هست و تا الان فقط رو من و باباش انجام داده و حالت بوس و شوخی داره و صدا هم از خودش در میاره . یک مدل هم مواقعی هست که عصبانی میشه و دست خودش رو گاز میگیره و به ندرت اتفاق میوفته .



این دومین ماه مبارک رمضانی هست که آینه کنارمونه و بابت همین خدا ر هر روز هزاران بار شکر میکنم . به ماه قمری ، آینه 29 شعبان بدنیا اومد و اول ماه رمضان از بیمارستان ترخیص شد . خدا کمکم کرد و امروز رو روزه گرفتم . دکتر گفت روزه گرفتن یا نگرفتن رو من نمی تونم بگم به وضعیت خودت و پسرت برمیگرده . اگر آینه متکی به شیر مادر هست که باید احتیاط کنی ولی اگر غذا هم می خوره میتونی روزه بگیری بشرطی که از وعده افطار و سحرت به خوبی استفاده کنی . منم تصمیم گرفتم روزه بگیرم . البته چند روز درمیون تا آینه هم اذیت نشه .

چکاپ یک سالگی:

هفته آینده پسر گلم یک سالش میشه و من در این یک سال کلی تغییر کردم و پابه پای آینه عزیزم بزرگ شدم . به خاطر سرماخوردگی شدیدی که داشت بردیم دکتر و چکاپ یکسالگی اش رو دو هفته زودتر انجام دادیم . دکتر از اینکه در مدت این یکسال به توصیه اش عمل کردم و شیر مادر دادم  آفرینی گفت و از اینکه غذاهای آینه رو طبق استانداردهایی که می گفت درست کردم و از نمک و شکر استفاده نکردم تشویقی کرد و گفت از یکسالگی در نوع غذا دیگه آزاد هستی اما یادت باشه خیلی از عادت های بد غذایی ما از همین دوران آشنایی با طعم ها و مزه ها شکل گرفته . شاید الان از اینکه غذا رو کمی پرنمک درست کنی و آینه بخوره لذت ببری اما در آینده وقتی به مرد بالغی تبدیل میشه با فشار خون و هزارتا مشکل دیگه مواجه میشه . یادت باشه سرمایه گذاری سلامت از همین روزها شروع میشه . گفت میشه بهش عسل بدم و از پایان یک سالگی هر روز نصف استکان شیر پاستوریزه و اگر استقبال کرد بیشترش کنم . متاسفانه 1.5 کیلو کم شده بود و وزنش به وزن قبل از عید رسیده بود که دکتر گفت چون وزن گیری داشته و به خاطر بیماری کم کرده موردی نداره و جبران میشه . برای سرماخوردگی و عفونت گلو هم دارو داد که متاسفانه بد دوا ترین پسر دنیا رو دارم و اصلا به هیچ روشی دارو نمی خوره و تا دارو رو میبینه زبونش رو بین دندوناش میگیره و فوت میکنه و حتی با گرفتن بینی و فشار دادن چانه هم دهنش رو باز نمیکنه و همین مراحل درمان رو طولانی کرده . با قطره چکان و سرنگ و قاشق هم امتحان کردم و نتیجه منفی بود . غذا هم نمیخوره منم به پیشنهاد خانم برادرم زیاد اصراری ندارم و میزارم تا کاملا گرسنه بشه و همون یکی دو قاشق رو با نوش جان بخوره . بعد از این هم اگر مشکلی نباشه چکاپ ها بصورت هر 6 ماه خواهد بود .راهکاری برای دادن دارو به کوچولوها ندارید؟؟؟؟؟؟

امروز صبح در حالی که آینه داشت شیر میخورد بهش در مورد ماه رمضان و کارهایی که باید انجام بدیم میگفتم . بهش میگفتم باید آدم خوبی باشیم ، دروغ نگیم ، دل کسی رو نشیم ، تهمت نزنیم، کمک کنیم و  تمام صفات خوبی که خدا در وجودمون گذاشته رو پرورش بدیم . دیدم  با چشمان کاملا باز و حواس جمع بهم نگاه میکنه . بوسیدمش و گفتم انشالله همه اونایی که گفتم باشیم .

دیروز دوست مامان اومده بود خونشون . خدا رو شکر دخترش بعد از سال ها با اینکه سنشون بالای 40 هست طبیعی باردار شده . دکترش با اینکه غربالگری مرحله اول نرمال بوده گفته باید بری آمنیوسنتز انجام بدی. ازم پرسید شما هم انجام دادی گفتم نه . من فقط دو تا غربالگری ها رو انجام دادم . نخواستم تو دل مادر رو خالی کنم اما واقعا چه نیازی هست که دکتر این کار رو می خواد بکنه . خدای نکرده اگر کیسه آب دچار نشتی بشه آیا پاسخگو هست . وقتی nt خوب بود نهایتا با یک آنومالی میشه خیال رو راحت کرد . انشالله که بارداریش به سلامت سپری بشه . در این ماه عزیز انشالله همه اونایی که منتظر هستند به آرزوهاشون برسن .

به آینه کار سپردیم . وظیفه داره هر روز صبح که بیدار میشه چراغ اتاق رو روشن کنه . با چه عشقی وقتی بهش میگیم پسری چراغ رو روشن کن میره و با زحمت خودش رو میکشه بالای مبل تا دستش به کلید برسه  و بعد از روشن شدن چنان ذوقی میکنه که خودم در عجبم چرا تا الان نخوردمش.

علاقه اش از اسباب بازی به سمت ظرف و ظروف آشپزخانه رفته و چندتا آبکش و قابلمه رو به تملک خودش درآورده . خیلی خوب مامان و بابا میگه و بعضی وقتها شوخی هم میکنه . مثلا بهش میگم من مامانم بگو مااامااان . میگه نه بابا . میگم ماااامااااان . میگه بااااااااابااااااا. چند بار تکرار میکنه . میگم باشه من بابا میگه نه ماااااااااامااااااااااان  و میخنده . یا اینکه بوس کردن رو یاد گرفته و فقط  منو باباش رو بوس میکنه . هرچند که بوس کردنش بی شباهت به گاز گرفتن نیست . به همون اندازه گاز گرفتن دهنش رو باز میکنه اما لب هاش رو روی صورت میکشه ولی نهایتا یک گازی هم گرفته میشیم . کلا سه مدل گاز میگیره . البته نه زیاد و دکتر هم گفت خیلی طبیعی هست . یک مدل موقعی هست که لثه هاش درد میکنه و پارچه و عروسک و لباس رو گاز میگیره که با کشیدن هم همراه هست . یک مدل که نشان دهنده محبت هست و تا الان فقط رو من و باباش انجام داده و حالت بوس و شوخی داره و صدا هم از خودش در میاره . یک مدل هم مواقعی هست که عصبانی میشه و دست خودش رو گاز میگیره و به ندرت اتفاق میوفته .



از اینکه جویای حالمون بودید پاسگزارم

بلاخره رفتیم پیش دکتر خودش . همه چیز رو معاینه کرد و گفت خدا رو شکر از تو یکی سالم تر و سرحال تره . گفتم پس چرا شب ها تب میکنه . گفت شاید خونه گرمه . شاید فکر میکنی مامان مهربون بودن یعنی روی بچه رو همش بکشی . شاید خودت سرمایی هستی و فکر میکنی باید این آقا پسر هم باید سرمایی باشه . اما همه اینا شاید هست و باید حداقل رعایت کنی و اما احتمال ها .آزمایش ادرار می نویسم تا احتمال عفونت ادراری بررسی بشه . احتمال اینکه بعد از چند روز دندون در بیاره هم می تونه باشه . اینه برای درآوردن دندون هاش ( 3 تادندون فسقلی) علایمی که اکثر بچه ها دارن ( زیاد شدن آب دهان و گریه و گاز گرفتن و  متورم شدن لثه.) رو نداشت و ما یک روز دیدیم دندون زد بیرون . احتمالا الان هم در اون حالت هست . هیچ دارویی بهت نمیدم فقط چون این حالت تب شب ها سراغش میاد دمای خونه رو روی 22 تا 23 درجه تنظیم کنید . در مورد غذا خوردن گفت درسته وزنش کم شده اما جای نگرانی نداره . داره اتفاق های مهمی مثل یکسال اول زندگیش براش میوفته فقط اینبار آگاهانه تر . داره استقلال کسب میکنه . داره  شما رو به چالش میکشه . داره از رو عقل عمل میکنه و مورد هجوم واژه ها و تقلید اون واژه ها قرار میگیره . داره دندون های بیشتری در میاره . متوجه میشه که میزان شیردهی کم شده و صدها مورد دیگه و همه این ها برای این بچه مواجهه شدن با شرایط جدید محسوب میشه . داره تصمیم گرفتن یاد میگیره . از طرفی ممکنه داره از چیزی رنج میبره و نمی تونه ابرازکنه . آیا خودتون داخل خونه دعوا  داشتید . گفتیم نه . گفت از چیزی ترسیده گفتیم نه . گفت این جور موارد محیطی رو هم بررسی کنید . گفت یادتونه قبل از عید که باز اینطوری شده بود گفتم از چیزی ترسیده و نهایتا خودتون گفتید از صدای رعد و برق در خواب ترسید و گریه کرد . یا اون زمانی که کولیکش به اوج رسید و بررسی کردیم که شرایط کولیک عصبی هست و گفتید زمان هایی که بچه ای داد میکشه میترسه و بالا آوردن هاش بیشتر میشه . گفتیم بله . گفت شرایط محیطی رو بررسی کنید . بچه ها موجودات خیلی حساسی هستند . گفت مجددا میگم اصلا و ابدا به زور داخل دهنش چیزی نزارید . غذا رو خودتون بزور بهش ندید . بزارید امتحان کنه و کثیف کنه و نهایتا یاد بگیره . حتما یک قاشق و یک ظرف غذا مستقل در اختیار خودش قرار بدید. از غذاهای انگشتی بیشتر استفاده کنید . نگران هم نباشید . چون شیر می خوره حداقل نگرانی نداره . گفت مامان جان یادت باشه یک بچه لاغر سالم و پر انرژی داشتن بهتر از یک بچه چاق داشتن هست که باید به فکر رژیم غذایی اش باشی، اگر چند سال دیگه نیومدی و نگفتی دکتر این زیاد می خوره چیکارش کنیم. باز هم میگم بچه از شما یکی سالم تر هست و باز به من دارو داد. در مورد کره بادوم زمینی برای آینه پرسیدم گفت من نظر شخصیم اینه که تا دو سال داده نشه اما در حالت کلی خیلی خوب هست و به وزن گیری کمک میکنه اما خوب حساسیت بالایی  در برخی از افراد میتونه ایجاد کنه که واقعا به ندرت هست . و نهایتا تاکید کرد که قطره آهنش رو هر طور که شده حتی در حد چند قطره بهش بدیم .

خدا رو شکر الان دیگه تب نداره . البته شب ها کولر روشن میکنیم و من رو خودم یک پتو میکشم و پدر و پسر زیر باد کولر بی سر و صدا میخوابن .


دختر عمو بزرگه خیلی خوشگل و تپل و با همه اون کارهاش مهربون هست(20 ماه داره) . دیروز بهش میگم بیا بریم تو حیاط بازی . به آینه اشاره میکنه . میگم نه اون بمونه . من و شما دو تایی بریم . میگه نه . رفتم لباسم رو آویزون کنم اومدم دیدم دستای آینه رو گرفته کشون کشون میبره داخل حیاط . تا منو دید اومد واستاد جلوی آینه که مثلا من نبینم . بهش میگم آینه کو میگه نیس. آینه صدا در آورد برگشته بهش میگه هیسسسسسسسسس. در عالم خودش داشت قایمکی آینه رو میبرد حیاط. واقعا بچه های این دوره زمونه باهوش هستند .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

من و واران Victor Shannon آرایش و زیبایی شیک فال و استخاره و حافظ و قهوه رسانه فرهنگی هنری آب پیپر دانلودر فرکتال باران