یازدهمین سالگرد عقدمون رو بدون اینکه یادمون باشه پشت سر گذاشتیم و امروز صبح یادمون افتاد اااا دیروز سالگرد عقدمون بود. هر چند که گیریم یادمون هم بود . هیچ فرقی نمیکرد و عین دیروز میگذشت.البته برای اینکه دلمون نسوزه گفتیم اون کیکی که شب نیمه شعبان خریدیم و خوردیم به اون مناسبت بود

شنبه مامان وقت چکاپ چشم پزشکی داشت . ساعت 8:30 وقت داشتیم و تازه آقای دکتر 11:30 اومدند . با یک بچه ، یعنی رسما پدرم در اومد . یادم رفت کالسکه ببرم و آینه هم از بغل خوشش نمیاد . اونقدر سر پا بودم که از شدت کمر درد داشتم  میمردم. ساعت 1 بود که برگشتیم خونه و برادرم زنگ زد و گفت برای شام میاییم اونجا . مامان هم چون از قبل فکرش رو کرده بود صبح قورمه سبزی رو درست کرده بود و برنج خیس کرد و منم کمی سالاد درست کردم و دسر درست کردم . ساعت 4 بود که سنگ اومد و گفت بیا یکم بریم بیرون و از اونجایی که یکی از پاتوق های مورد علاقه مون میدان انقلاب و خیابان انقلاب هست رفتیم و بلوار ماشین رو پارک کردیم و پیاده رفتیم و کلی گشتیم و کتاب خریدیم و شربت و شیرینی خوردیم . از اونجایی که پارسال برای سلامتی قلب آینه نظر کرده بودم که سلامت باشه تا با دستای خودش شیرینی پخش کنه و پارسال به نیابت از آینه خودم انجام دادم امسال هم رفتیم و مثل پارسال رولت خریدم و با آینه رفتیم جایی که داشتند شربت پخش میکردند و واستادیم و شیرینی به مردم تعارف کردیم و عید رو بهشون تبریک گفتیم . انشالله که این سرباز کوچولوهای امام عصر همیشه سالم و سلامت باشن و زیر بیرق اسلام زندگی کنند . موقع برگشت هم رفتیم یک کیک خریدیم و رفتیم خونه مامان اینا . برادرم اینا اومده بودند . از شانس خوب هم بابا هم زود اومده بود و دیگه شروع کردیم به بازی و تا ساعت 12 انجا بودیم .

و اما مهمانی . جمعه مهمانی برگزار شد . اگر خونه مادر شوهر نبود مسلما نمیرفتیم. البته به خود مادر سنگ گفتیم که امکانش هست ما نیاییم گفت  نه دوست دارم باشید اما میتونید دیر بیایید و بعد از شام بلافاصله برید . مهمونی خوب بود .هر چند که رفتارهای بچه گانه هم مثل همیشه به چشم می خورد و دیگه عادت کرده بودیم برادر سنگ و خانمش عادت دارند وقتی این فامیل رو میبینند با من و سنگ حرف نمیزنن ، یعنی حتی سلام هم نمیدن . احساس میکنند خیلی باکلاس هستند .  ما ساعت 8:30 رفتیم و اتفاقا تا ساعت 12 شب موندیم . ساعت 11 مهمون ها رفتند ولی من و سنگ موندیم و کمی در جمع و جور کردن کمک کردیم . البته همیشه برادر سنگ و خانمش هم میمونن ولی اونقدر بچه هاش بی تابی کردند که همه گفتند شما برید . دست مادر و پدر سنگ هم درد نکنه . همه چیز خوب و حتی عالی بود .

آینه خیلی قشنگ مامان و بابا میگه و از سنگ توقع داره که وقتی میره بیرون این رو هم با خودش ببره. هر روز صبح هم برنامه ویژه داریم . آینه تا سنگ رو میبینه که لباس پوشیده میپره بغلش و سنگ هم یک دور میبرتش حیاط و برمیگردن و این هم فکر میکنه رفته ددر و کلی خوشحال میشه و با هیجان بای بای میکنه . دیروز آماده شدیم بریم بریم پارک قبلش رفتیم خونه مادر سنگ . آینه از کنار سنگ ت نمیخورد میترسید باباش بره اینو با خودش نبره . اونقدر حرکاتش بامزه بود . خدا از این کوچولوها قسمت همه خونه ها کنه .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت کامپیوتری صنعتی آموزشی آسمان هفتم آموزش فن بیان قالب های فارسی وردپرس 15 فروشگاه انترنتی خانه شما شراره جهان گرد در انتهاي مسير طلاوجواهرقوچ آپدیت رایگان آنتی ویروس NOD32 دل نوشته های یک دل خسته